اینکه داغ مصیبت وجود مقدس پدر امام زمان ارواح العالمین لتراب مقدمه فداه را داشته باشی و انتهای آن با شنید آغاز راه ولایت آخرین مصلح کل که آرزوی آدم تا خاتم بوده، حس غریبی است که باید ویرانی قبر مطهر پدر و سرداب مقدس غیبت را ببینی و از طرفی آبادی و رونق مسجدی که فقط منسوب به عزیز حاضر پنهان از چشمان نابینای ما...
من با چرخیدن خیلی آشنایم. همه عمرم را چرخیدهام. دور آدمها، اشیا، دور هر کس و ناکسی، دور خودم، دور خودم.....
ولی با این یکی اصلاً آشنا نیستم. دور تو هیچ وقت نگشتهام، این طور ناگهانی و بیمقدمه. چطور هم قدم فرشتگان عرش دورت بگردم؟
چطور در همین چند لحظه مهلت، این روح دور دور را بیاورم نزدیک و بگذارمش در مدار؟
حالا گیرم که نزدیک شدم، نزدیک دستهای مهربان تو، با این قابلیت لعنتی چکار کنم؟
چه شده است که طنین قدمهایت این سکوت مرگ آسا را شکسته است و گرمی صدایت مرا میخواند؟
مگر نگفتهاند هرگاه او را یاد کنی، بدان که او ترا یاد کرده است؟! پس عنان این قلم چموش را در دست بگیر و سویی ببر که خودت میخواهی.
در این آغاز از دستانی مدد میگیرم که روز عاشورا زینب را یاری داد.
آقا! وجود لبریز دردم را بپذیر، ای که مستی نگاهت بهانهی همه دردهاست.
دوست دارم تا اوج نگاهت قد بکشم...
اطلاع رسانی
تبلیغاتآگهی صلواتی میپذیریم
440981بازدید | |||
^بالا^ |
|