مقدمه: اینکه بخواهی طوری بنویسی که گویا الآن خواهی مُرد باید در حالات روحیایت خیلی تأثیر بگذارد و یک طورهایی باعث صفای معنوی بشود. امیدوارم حداقل برای نویسنده اینطوری بشود.
اما چند روز پیش مشغول صحبت کردن بودیم که گفتند خاله گرام ما در مورد زلزله گفته که قبل از زلزله رودبار دیده است که مورچهها نقل مکان میکنند. همین اتفاق را در مورد آخرین زلزله وحشتناک شهر هم دیده و الآن میگویند جدیداً این اتفاق هم افتاده و مورچهها در حال نقل مکان هستند و گویا این خصلت مورچههاست که قبل از زلزله آنرا میفهمند و دست به انتقال خانهاشان میزنند. یادم از زلزله آنروز آمد که من در بیرون خانه بودم که زمین شروع به لرزیدن کرد و ساختمان سه طبقه ما با آن بزرگی چنان تکان میخورد که انگار یک ورق آلمینیومی دستت گرفته باشی و تکان بدهی. آن موقع واقعاً یک جورهایی مرگ را جلوی چشمانم دیدم و (محض خنده!) اگر یکبار به عمرم یا امیرالمؤمنین از ته دل گفته باشم آنروز بود. البته آن قسمتی که میخواستم بگم این بود که تا مدتها واقعاً پی بردم که هیچ امیدی به زنده بودنم در چند ثانیه بعد نیست و ما مقهور قدرت خداوند و او هر وقت که اراده بکند ما ناتوان هستیم. آن موقع بود که سعی میکردم نگاهم به انجام دادن گناه طوری باشد که هنگام انجام آن یا بعد از آن خواهم مرد و اگر در لحظه دوری از خدا باشم به قول معروف عاقبت به شر میشوم. البته برای خود متاسف هستم که دورهی کوتاهی بود اما بعد از شنیدن این خبر خصوصاً بعد از فوت آیت الله مشکینی اعلی الله مقامه یک جوری شدم. امیدوارم این یک جوری خوب باشد و همیشه ادامه پیدا بکند... .
«الهی عبدک ببابک»
اطلاع رسانی
تبلیغاتآگهی صلواتی میپذیریم
441440بازدید | |||
^بالا^ |
|