(یه لحظه صبر کن!...)
بعد از کار سختی که انجام داده بودیم در جمع رفاقتی نشسته بودیم و مقداری مزاح میکردیم تا خستگی کار از تـنمان بیرون رود. گفت: بچهها یه چیز جالب، دیروز تو مدرسه یک جُک سیاسی بامزه از چند تا بچههای مدرسه شنیدم شما هم بشنوید، ببینید چه چیزهایی نمیگن؟! یه روز رییس... . جوّ دوستانه بود و معمولاً ادب خاص بیرون، بین رفقا نیست ولی من یک لحظه تا خواست چیزی را که شنیده بود تکرار بکند، بلند گفتم: یه لحظه صبر کن! چی داری میگی متوجه هستی؟ آدم با هم چیز که شوخی نمیکنه! گفت: خودم میدونم زشته شما هم میدونید اما بذارید بدونید نامردا چی میگن. گفتم: نگو. مقداری مکث کرد و رفاقتی از تعریف کردنش صرف نظر کرد. بعد از کار کشیدمش کنار و گفتم: در مورد جُکی که میخواستی بگی یه خاطره میگم، گوش کن تا به اون قرارت هم عمل کرده باشی...
«یک شب شهید محمد رضا مرادی به بچهها گفت: چرا شما رادیو عراق گوش میدهید؟ یکی از بچهها گفت: سخت نگیر، ما که خودمان میدانیم چه مزخرفاتی میگویند. برای تفریح خنده و کسب روحیه این رادیوی کذایی را گوش میکنیم آن هم بعضی مواقع. خود من هم با این کار بچهها موافق نبودم، اما نمیدانستم این کار اشتباهشان را چطور به آنها بفهمانم. خاطرم هست رضا جواب خوبی به آنها داد. جوابی که به من چسبید و بعدها خودم آن را برای افرادی که این کار را انجام میدادند، تکرار کردم رضا گفت: «ما قبول داریم که کسب بعضی از خبرها از رادیو عراق خوب است و شما هم سرگرمی ندارید. اما مشکل اینجاست که این رادیو عفت کلام ندارد و شما با گوش دادن به این برنامهها شرمتان میریزد. وقتی یکی بیاید و به رهبرتان توهین کند یا به سیاست گذاران نظامتان اهانت و جسارت کند؛ همین قدر که شرم شما ریخته شود، مقدمهای است بر گناهان صغیره و کبیره...»
» سرّ گناهان، زبان دروغپرداز است.
اطلاع رسانی
تبلیغاتآگهی صلواتی میپذیریم
440787بازدید | |||
^بالا^ |
|