(بچه درسخون)
تقریباً یک هفته تا امتحانات مانده بود و بچهها معمولاً سعی میکنند عقب ماندگیها در درسهایشان را جبران کنند و یا مروری بر درسهای گذشته داشته باشند. ولی این رفیق ما گویا اصلاً سراغ درس نمیرفت. بیشتر وقتش در هیئت بود و بقیهاش را میدانستم یا استراحت میکند و یا به شکلی دیگر تلف میکند. دیروز هم خیلی دیر آمد مدرسه. موقع برگشتن از مدرسه و رفتن به خانه رفتم طرفش و گفتم: آقای برادر چند وقته تنبل شدیها! درس که... . متوجه موضوع شد و با بیمیلی گفت: ول کن بابا! حداقل توی این چند مدت محرم درس دیگه تعطیله! کی با این درسها به جایی رسیده؟... . واقعاً ناراحت شدم. گفتم: بهانه میاری؟ الکی توجیه میکنی؟ گفت: نه! واقعاً میگم. یعنی ارزش محرم اینقدر نیست که یه مدت کمتر درس بخونیم؟! با عصبانیت گفتم: این حرفهای بیربط چیه میزنی؟ تو تنبلی خودت را میگی کمتر درس خوندن بعدش هم در برابر ارزش محرم میذاری؟ در حالی که با یه برنامهریزی ساده به هردو میرسی. تو از خودت که بگذری که در واقع اون اصله، پس پدر و مادرت رو چی میگی؟ انتظار نائب امام زمان که این همه برای پیشرفت علمی ایران سفارش میکنه چی؟ از همه اینها گذشته تو داری قراری که با خودت گذاشتی را نقض میکنی! با تعجب گفت: کدوم قرار؟ چطوری مخالفش عمل میکنم؟ گفتم: بیا این خاطره رو از توی این نشریه بخون تا هم یادت بیاد و هم عمل کنی...
«یکی از روزها، در منطقه عملیاتی والفجر یک در فکه، از دور پیکر شهیدی را دیدم که آرام و زیبا روی زمین دراز کشیده و طاقباز خوابیده بود. سال 72 بود و حدود ده سال از شهادتش میگذشت. از قد و بالای او تشخیص دادم که باید نوجوانی باشد حدود 17-16 ساله. بر روی پیکر، آنجا که زمانی قلبش در آن میتپیده، برجستگیای نظرم را به خود معطوف کرد. در گودی محل چشمانش، معصومیت دیدگانش را میخواندم، آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوانهایش بهم بریزد، دکمههای لباس را باز کردم. در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک کتاب و دفتر زیر لباس گذاشته بوده. کتاب پوسیده را که با هر حرکتی برگ برگ و دستخوش باد میشد، برگردانم. کتابی که ده سال تمام، با آن شهید همراه بوده است، کتاب فیزیک بود و یک دفتر که در صفحات اولیه آن بعضی از دروس نوشته شده بود. خودکاری که لای دفتر بود، ابهت خاصی به آنچه میدیدم، میداد. نام شهید بر روی جلد کتاب نوشته بود. مسئلهای که برایم خیلی جالب بود، این بودکه او قمقمه و وسال اضافی همراه خود نیاورده و نداشت، ولی کسب علم و دانش آنقدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات کتاب و دفترش را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم فراغتی یافت، درسش را بخواند.»
» درد ما در اسلام، غم ما غم اسلام و مرهمش اجرای احکام آن.
شهید محمدرضا کارور
اطلاع رسانی
تبلیغاتآگهی صلواتی میپذیریم
440789بازدید | |||
^بالا^ |
|