(مگه خودت اشتباه نمیکنی؟)
با هم از خیابان عبور کردیم. آن طرف خیابان چند جوانی مشغول گناه بودند. تا نگاهش به جوانها افتاد خیلی عصبانی شد به طرف آنها حرکت کرد. از این طرف خیابان دیدم رفت طرف آنها. داد و فریادی راه انداخت، و جوانهای بدبخت از زور ترس هم که شده فرار کردند. برگشت طرف من در حالی که خیلی خوشحال بود؛ گفت: دیدی چطور حالشون رو گرفتم. اگر یه کم پر رو تر میشدند یک حالی ازشون میگرفتم. اینها رو باید یک پدری ازشون درآورد که تا عمر دارن فراموش نکنن. گفتم: نهی از منکر درست، ولی الآن خیلی خوشحالی؟ گفت: آره، مگه ندیدی چطور ازم ترسیدند؟ اخمهام رفت توی هم و گفتم: تو به خاطر خدا نهی از منکر کردی یا به خاطر حال خودت که تا آنها را دیدی گرفته شد. مگه خودت اشتباه نمیکنی؟ خوبه بقیه با گناههای خودت این طوری برخورد بکنند؟ اینها هم بالاخره بنده خدا هستند هر چند بد، ولی تو حق نداری بیشتر از خودت و برای خودت کاری بکنی. دیدم هاج و واج نگاهم میکنه. گفتم...
«وقتی شهید محمد عبدی با دوستانش قدم زنان به میادین و خیابانها میرفتند و از میان پارکها میگذشتند او جوانها را میدید که سرگردانند و پلاس به دور خودشان بدون هدف چرخ میخورند و یا خلاف شرع مرتکب میشوند. چقدر ناراحت میشد چند مورد هم با آنها برخورد کرد اما بعد از آن میرفت یک گوشه مینشست و گریه میکرد و از خدا طلب هدایت برای آنها میکرد. یک شب آن قدر بلند بلند گریه کرد که توجه همه را به خودش جلب کرده بود و از این وضعیت چه قدر غصه میخورد.»
» مؤمنان در مهربانی و دوستی یکدیگر چون اعضای یک پیکرند که وقتی عضوی بدرد آید اعضای دیگر آرام نگیرد.
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
اطلاع رسانی
تبلیغاتآگهی صلواتی میپذیریم
440766بازدید | |||
^بالا^ |
|