(این تلافی آن است!)
از نانوایی آمدم بیرون، من را که دید، آمد طرفم. نگاهی به قیافه ناراحتم کرد و گفت: چیه؟ چرا ناراحتی؟ نخواستم در مورد اتفاقی که افتاده بود توضیح بدهم، نان تعارفش کردم. تکهای برداشت و گفت: ممنون، ولی نگفتی چرا ناراحتی؟ سرم را تکان دادم و گفتم: از دست بعضی از بندههای بد خدا! با تعجب گفت: یعنی چی؟ کدام بنده بد؟ گفتم: صف بودیم که یکی از در اومد و رفت پشت سر نفر دوم ایستاد، همه اعتراض کردند که آقا بیا برو ته صف، ولی با بیاعتنایی جواب داد نوبت گرفته بودم پشت این آقا، رفتم کارم رو انجام دادم آمدم، بقیه گفتند خب ما هم کار داریم، خلاصه دعوایی شد و اعصاب همه به هم ریخت. گفت: خب چه اشکالی داره، بنده خدا از وقتش استفاده کرده. تعجب کردم. گفتم: تو واقعاً نظرت اینه، پس بقیه چی؟ یعنی بقیه حق ندارن از وقتشون استفاده بکنن؟درسته یکی بیاد حق همه رو بخوره و اونها رو ناراحت بکنه؟ واقعاً از تو بعید بود. رعایت حق دیگران که... . حرفم را قطع کرد و گفت: بابا بیخیال! خودتو ناراحت نکن. حالا با یه دفعه که زمین به آسمون نمیرسه... . ایستادم نگاهش کردم و گفتم: یعنی حق بقیه هیچی؟ سرم را زیر انداختم و دیگر حرفی نزدیم تا رسیدیم؛ خداحافظی کرد و رفت. در خانه نشسته بودم که مطلبی از شهید عبدالله میثمی که چندان هم بیربط به رعایت حق دیگران نبود به ذهنم رسید. تلفن کردم و این خاطره را برایش تعریف کردم...
«یک بار حاج آقا میثمی میخواست برود اصلاح. خیلی موهای سر و ریشش نامرتب شده بود. به خاطر اینکه حجم زیاد کارها فرصت نمیداد برود سلمانی، من رفتم و از سلمانی قرارگاه برایشان وقت گرفتم تا وقتی نوبتشان شد بروند زود اصلاح کنند و برگردند که زیاد وقتشان گرفته نشود. وقتی نوبت ایشان شد، من آمدم و ایشان را خبر کردم. ایشان هم بلند شد و رفت. وقتی داخل سلمانی رسید، دید چند نفر از بچههای بسیجی نشستهاند تا نوبتشان بشود. ایشان میخواست برگردد. میگفت: من خجالت میکشم که همینجوری بیایم بنشینم روی صندلی و بچهها در نوبت باشند. ولی ما اصرار کردیم و گفتیم: آخر شما نوبت گرفتهاید و بچهها هم میدانند. خودشان هم گاهی این کار را میکنند و نوبت میگیرند و این مسألهای عادی است. با همه اینها آقای میثمی ناراحت بودند و فکر میکردند دل بچهها شکسته است. در راه برگشتن عینکشان افتاد و دستهاش شکست. از اینکه عینکشان شکسته بود خوشحال بودند، میگفتند: این تلافی آن است که دل بچهها را شکستم، خداوند خواست با این کار تلافی کند. خلاصه اینقدر برایش مهم بود که حق کسی را ضایع نکند و دل کسی را نشکند و خودش را بالاتر و برتر از دیگران نداند.»
» بهترین مسلمان کسی است که، مسلمانان از دست و زبانش در امان باشد.
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
اطلاع رسانی
تبلیغاتآگهی صلواتی میپذیریم
441796بازدید | |||
^بالا^ |
|