سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   
 

از فید دنبال کنید

     | نامه‌ای برای جشن 60 سالگی آقای گنده! |


سلام آقای گنده!

این نامه را از آنجا که می‌دانم فقط هیکل بزرگ کرده‌ای و سوادی نداری، و از آنجا که بزرگترم گفته دشمنترین نسبت به من تو هستی، می‌گذارم در سطل زباله تا دوباره که خواستی بروی غذا بخوری و عکس خودت را دیدی بدهی یکی از اطرافیانت برایت بخواند.

شنیده‌ام با دوستانت می‌خواهی امروز بشینی و 60 سالگی‌ات را جشن بگیری. ولی از آنجا که شنیده‌ام و دیده‌ام که این آخرین بار است، گفتم برای سرگرمی هم که شده این نامه را برایت بنویسم. 60 سال عمر زیادی است. خصوصاً برای تو که یک محله از دست کارهایت دربه‌در شده‌اند. هر روز به یکی گیر می‌دهی و یکی را اذیت می‌کنی. خصوصاً صاحب‌خانه‌ات که نصف اسباب و وسایلش را شکستی و او هم مجبور شده آنها را بیرون ببرد. چهر‌ه‌ات آنقدر در این شصت سال پیر و چروکیده شده که موهایت هیچ وقت مرتب نیست. چون خودت هم از قیافه‌ات می‌ترسی تا جلوی آینه بروی و موهایت را مرتب کنی. ولی برایم خیلی جالب است که گاهی کارهای بچه‌ها را می‌کنی. انگار عقل بچگی‌ات بزرگ نشده. می‌روی و بچه‌ها را اذیت می‌کنی و به صورتشان چنگ می‌اندازی و صدایشان را درمی‌آوری. روزی نیست که صدای ترقه بازی‌ات نگذارد که ما خواب راحت داشته باشیم. پدرم می‌گوید تو فرزند نامشروعی هستی و به خاطر همین است که هر دعوایی که در محله می‌شود یک پایش تو هستی. البته معنای نامشروع را نمی‌دانم ولی حتماً معنای بدی است که چندبار برای پدرم هم خط و نشان کشیدی. هرچند جرات نکردی تا درخانه‌مان هم بیائی. دوستانت که هرروز سرکوچه باهاشان جمع می‌شوی سرکوچه و به رئیس شهر فحش می‌دهی و نقاشی اطرافیانش را روی دیوار مسخره می‌کشی. واقعاً خیلی پرو هستی. حیف که آنقدر عمر نمی‌کنی تا من بزرگ شوم و بیایم حسابت را کف دستت بگذارم واگر نه آنقدر سرت فریاد می‌کشیدم و کتکت می‌زدم تا مجبور شوی از خانه‌ای که صاحب‌خانه‌اش را اذیت می‌کنی فرار بکنی و دیگر به خانم‌ها و بچه‌هایی که در آن خانه می‌روند و می‌آیند آزاری نرسانی. شنیدم از پولی که دزدی می‌کنی به کسی که به زور شده پلیس محله می‌دهی تا کاری به کارت نداشته باشد. اینها را گفتم تا بگویم که خیلی رو داری که با آن دست‌های کثیفت می‌خواهی در خانه‌ای که به زور در آن هستی با رفقایت جشن بگیری. خانه‌ای که به دروغ گفتی چون فامیلت را کشته شده پس باید آنجا باشی. و آن رفقایی که همیشه کت و شلوار می‌پوشند ولی نمی‌دانم چرا حمام نمی‌روند تا هروقت از کنارشان رد می‌شود بوی بد بدنشان حالمان را به هم نزند. شاید یک روز آنها هم مثل تو شوند. البته گاهی درخانه‌مان می‌آیند و ما هم گاهی از مغازه آنها چیزی می‌خریم ولی دلیل نمی‌شود. البته از کنار مغازه‌شان که رد می‌شویم، پدرم دستم را محکم می‌کشد و مجبورم می‌کند سریع از آنجا رد بشویم، تا داخل مغازه را نگاه نکنم. پدرم می‌گوید زشت است. البته گاهی که اتفاقی نگاهمان داخل آنجا می‌افتد خودمان خجالت می‌کشیم و زود رد می‌شویم. یکی از دوستانت که اتفاقاً از فامیل‌های ما هم هست خیلی اعصاب پدرم را خرد کرده و دارد موهای او را سفید می‌کند. با آنکه همسایه دیوار به دیوارمان است و ما مجبوریم زیاد به دیدارشان برویم ولی گاهی به تو کمک می‌کند و پیش بقیه فامیل آبروی خودش را می‌برد. با اینکه... . این نامه را نوشتم تا بگویم از تو خیلی بدم می‌آید و خیلی خوشحال هستم پارسال که به آپارتمانی که یکی از فامیل‌های ما آنجا می‌نشیند بدون اجازه رفتی و خرابکاری کردی، آن فامیلمان حالت را گرفت و تو هم گریه کردی و به قول پدرم فرار را بر قرار ترجیح دادی. باز هم پدرم می‌گوید که تو دشمن اصلی من هستی و از قول پدربزرگ خدابیامرز می‌گوید که باید از بین بروی و نابود بشوی. البته من هم گاهی حواسم پرت می‌شود و چیزهایی می‌خرم مثل تلفن اسباب بازی که بعد می‌بینم جای دست کثیفت روی آن است. باید دقت بکنم.

باز هم صدای ترقه‌ی تو و گریه کودک و شیون مادر صاحب‌خانه‌ات بلند شد. من هم هروقت اینها را می‌شنوم غمگین می‌شوم، اعصابم خرد می‌شود و  نمی‌توانم کاری بکنم، دیگر چه برسد به اینکه برایت ادامه‏ی نامه‏ام را بنویسم. لابد رفته‌ای از صاحب خانه بی‌کس و تنهایت برای مراسم جشن تولدت چیزی بدزدی و برای ساکت نبودن مراسمت صدای بچه دوماهه آنها را دربیاوری تا به جای آهنگ در جشنت باشد.

الآن هم برادر بزرگم عصبانی شده و دارد می‌گوید تو مرده هستی و جشن تولد نباید بگیری و مثل پدر و پدربزرگم می‌گوید بالاخره به زودی صاحب شهر می‌آید و تو را از بین ما می‌برد...

به امید روزی که دیگر صدای گریه بچه و مادری را نشنوم

دوستدار مرگ تو

بچه ایران


| 87/2/25 | نظر شما برای این مطلب () | مهدی سعیدی |


می‌گوئیم

دوست دارم در گام آخرم او را ببینم، در خون خود بغلتم و در راهت جان خویش را فدا کنم...

...منتخب‌ها...


جستجو در آنچه گذشت
جستجو در سایر
یاران فانی
رجا نیوز
چهره بگشا ای نور مطلق...
خاک (محمد آل حبیب)
کجائید ای شهیدان خدائی
آیه‏های عشق...
تکلیف الهی
کبوترانه
پیام دل
خبرنگار فارس (حامدطالبی)
حریم یاس
سخنان مهجور حضرت روح الله
کجایید ای شهیدان خدایی
فدایی سید علی
جامعه سیاسی
هیئت مجازی علی جان
رهسپاریم با ولایت تا شهادت
جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه یزد
راز و نیاز با خدا
یک استکان چائی داغ
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
مهر و وفا (محمد حیدری)
صور اسرافیل
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ...
حامی
از الف (بچه بسیجی)
جاکفشی (یک بچه بسیجی هیئتی)
رفیق گام آخر (تلخند سیاسی)
بالی برای پرواز (محمد حیدری-2)
احمدی نژاد FANS
یوسف
متیوپات...یک... دانشجو
شهسوار دل
وبلاگ بسیج basij
بوریا
جلوه گاه دنیای آبی

اطلاع رسانی

به گوگل ریدرتان اضافه کنید

تبلیغات هیئت مجازی علی جان

طرح هجرت از بلاگفا

آگهی صلواتی می‌پذیریم

نسخه گام آخر در ورد پرس

          441167بازدید
^بالا^