سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   
 

از فید دنبال کنید

     | آقای دولت، دشمن و دوست (نمایشنامه) |

پلان یک: خارجی(!)

[دولت در گرمای زیادی در حالی که عرق ریزان در خیابان در حال مطالعه دوان دوان برای انجام کارهایی که به او سپرده شده می‌دود، ناگهان سطل زباله‌ای از پنجره‌ی ساختمانی که از کنار ان عبور می‌کرده محکم به سرش می‌خورد و نقش زمین می‌شود. در حالی که سرش را گرفته و از درد ناله می‌کند، صدای خنده‌ای از پنجره ساختمان فضای نیمه خلوت خیابان را می‌گیرد]

دولت: آخه مگه مرض داری؟... هر روز دارم از اینجا رد می‌شم، هر روز یه بلائی سر من در میاری. مگه چیکارت کردم؟ خجالت نمی‌کشی الآن از کارم عقب می‌افتم، تو که چیزی‌ت نمی‌شه...

[ دولت نگاهی به ساعتش می‌کند و متوجه می‌شود که دارد دیرش می‌شود. سریع کتاب را برمی‌دارد و به حرکت خود ادامه می‌دهد./ آهنگ استمرار]

دولت: خب، کجا بودیم...

[ در دو کوچه بالاتر آقای دشمن و دوستانش در حالی که لباس‌های عجیبی پوشیده‌اند و صورتشان پیدا نیست. پنجه بکس‌هایشان را در دست می‌کنند و آماده می‌شوند/آهنگ مرموز]

دشمن: خب فهمیدید که چی شد؟ من از خیابان می‌کشمش تو و تا جا داره بهش می‌زنیم. فقط طبق نقشه طوری بهش بزنید که معلوم نباشه. بیشتر جاهایی بزنید که لباس تنش می‌کنه. باید حالشو بگیریم. باید قشنگ نفله‌ش بکنیم. باید بفهمه که نباید خیلی کار بکنه. باید بفهمه که با کی طرفه. باید...

[ یکی از دوستان آقای دشمن که مخفیانه منتظر آمدن دولت بوده علامت می‌دهد. دشمن به دوستانش علامت می‌دهد و به آنها آماده باش می‌دهد. دولت که به سر کوچه می‌رسد، دشمن یقه لباس دولت را می‌گیرد و به داخل کوچه می‌کشد/آهنگ تند]

دولت[با قیافه‌ای معصومانه و از سر سادگی]:اِ... آقای دشمن چکار می‌کنی؟...

دشمن[با حالت تمسخر و در حالی که با عصبانیت دولت را میان دوستانش می‌اندازد]: چیزی نیست عزیزم! می‌خوایم یه خورده نقاط ضعفتو بهت نشون بدیم!

[آهنگ بسیار تند/ همه دوستان آقای دشمن مشت و لگدشان را روانه دولت می‌کنند. چند دقیقه‌ای دولت در حالی که در زیر مشت و لگدهایشان از درد فریاد می‌کشد می‌گذرد. دشمن تیغش را از لباسش بیرون می‌آورد و یک خط زیر لباس دولت می‌اندازد. در همین زمان دوست در حالی که کلاه بر سرش گذاشته و بستنی می‌خورد از سر کوچه می‌گذرد. شلوغی او را متوجه خود می‌کند. با نگاهی، دولت را می‌بیند. بدون هیچ عکس العملی از سر کوچه عبور می‌کند و بستنی‌اش را می‌خورد. بعد از چند دقیقه که نفس دولت به شماره می‌افتد، دشمن و دوستان دشمن، او را رها و همه فرار می‌کنند.]

دولت[در حالی که از درد به خود می‌پیچد، کتاب خود را از کنار کوچه بر می‌دارد و خون‌هایش را پاک می‌کند. از شدت درد نمی‌تواند دیگر کاری بکند. در حالی که بغض کرده... / آهنگ بسیار غم انگیز]

دولت: حالا چکار کنم؟ امروز از کارم عقب می‌مونم. باید خجالت از بقیه بکشم... خدایا کمکم بکن امروز حداقل بتونم برم سر کارم...

[ از آن به بعد دست چپ دولت گچ گرفته شد  و پاهایش به شدت درد می‌کرد. سرعت کارش پائین آمده بود ولی کار می‌کرد، هرچند کسی علت این پائین آمدن سرعت کارش را نمی‌فهمید، چون جای ضربات و تیغ دشمن و دوستان دشمن را نمی‌دید]

پلان دو: داخلی(!)

[دولت نشسته و دارد به زبان خوش مشق هایش را انجام می‌دهد و عرق از سر و رویش می‌ریزد. ناگهان آقای دوست وارد می‌شود...]

دوست: به... به... سلام دولت جان!

[دولت سرش را از روی کارهایش بلند می‌کند و دنبال صدا می‌گردد که ناگهان دوست را می‌بیند. دوست در حالی که لباس سفیدی پوشیده و یک تیغ و ماشین اصلاح دستش گرفته به سمت دولت می‌رود. دولت چشم هایش را از تعجب گشاد می‌کند/ آهنگ مرموز]

دولت: سلام آقای دوست! اینجا چکار می‌کنی؟ مگه در باز بود؟ حالا اشکال نداره خوش آمدی... [چشمهایش را می‌مالد و با تعجب] این چیه دستت؟ چرا اینطوری می‌آیی طرفم؟

دوست: چیزی نیست. می‌خوام بهت کمک بکنم! می‌خوام ازت حمایت بکنم!

دولت: اما آقای دوست، تو که اون دفعه جلوی آقای دشمن کمکم نکردی! حالا که کسی نیست می‌خوای کمکم بکنی؟تازه این چیه دستت؟ [اشاره می‌کند به دست دوست]

[دوست نگاهی به تیغ و ماشین اصلاح می‌کند و لبخند موزیانه‌ای می‌زند] دوست: می‌خوام موهات رو کوتاه بکنم و مدل براش بزنم! می‌خوام سیبیلتو نیچه‌ای بزنم که کمکت کرده باشم. می‌خوام با اصلاحت بهت کمک بکنم. پاشو...

[دوست می‌دود طرف دولت و یکباره می‌گیردش و می‌خواهد که با زور کارش را انجام بدهد و دولت هم مقاومت می‌کند و با هم درگیر می‌شوند./ آهنگ تند میشود/نور کم و زیاد میشود]

دولت: چکار می‌کنی؟ من خودم تازه اصلاح کردم. تازه خودم می‌دونم چطور اصلاحش بکنم. من یه مدت سلمونی بودم ناسلامتی...

دوست:نه... تو نمی‌فهمی... من باید به تو کمک بکنم... باید از این شکل بیرون بیائی... چقدر باید از دست تو جوش بخورم؟...

دولت: تو اگه بلد بودی سر خودت رو اصلاح می‌کردی... بابام بهم گفته الآن اوضاعت خیلی خوبه. تو چرا می‌خوای این کار رو بکنی...برو کنار... الآن همه اوضاعم رو بهم می‌ریزی... نمی‌خوام بهم کمک بکنی... نمی‌خواااااام...

دوست: نه... مقاومت نکن... من کار خودمو می‌کنم. الآن میام دست‌هاتو با طناب می‌بندم و اصلاحت می‌کنم. باید ازت حمایت بکنم و کمکمو ازت دریغ نکنم...

[دولت در حالی که سعی می‌کند بغضش رو فرو ببرد و دوست در حالی که طناب از جیبش در می‌آورد/ نور ثابت میشه/ آهنگ کمی غم انگیز]

دولت:نه... نمی‌خوام... همه به من امیدوار هستن... اگه ببینم که تغییر کردم دیگه ازم ناامید می‌شن... توروخدا، نه.... حداقل بذار من هم نظر بدم... بذار کارم رو بکنم...

[نور قرمز می‌شود/ دوست در حالی که قهقه می‌زند و دست های دولت را بسته می‌خواهد کارش را آغاز بکند/ آهنگ غم انگیز]

دولت:نــــــــــــه... خدااااا... کمک.....

[کات!]

پینوشتـ..........................................................................
می‌گویند که نرخ تورم باز هم رفته بالا و این در حالیه که از سال گذشته تا کنون نرخ نقدینگی در حال سقوطه. خیلی دوست دارم نظر علاقه‌مندان به دلسوزی و کمک را که می‌گفتند دولت با نقدینگی و کارهای عمرانی باعث تورم شده رو بدونم!

بیربطنوشتـ..........................................................................
دوستان، اگه باز هم این پارسی بلاگ طبق معمول بازی دراورد، می‌توانید مطالب رو از طریق وبلاگم در ورد پرس پی‌گیری کنید، البته با عرض معذرتی که باید پارسی بلاگ بخواهد!


| 87/4/13 | نظر شما برای این مطلب () | مهدی سعیدی |


می‌گوئیم

دوست دارم در گام آخرم او را ببینم، در خون خود بغلتم و در راهت جان خویش را فدا کنم...

...منتخب‌ها...


جستجو در آنچه گذشت
جستجو در سایر
یاران فانی
رجا نیوز
چهره بگشا ای نور مطلق...
خاک (محمد آل حبیب)
کجائید ای شهیدان خدائی
آیه‏های عشق...
تکلیف الهی
کبوترانه
پیام دل
خبرنگار فارس (حامدطالبی)
حریم یاس
سخنان مهجور حضرت روح الله
کجایید ای شهیدان خدایی
فدایی سید علی
جامعه سیاسی
هیئت مجازی علی جان
رهسپاریم با ولایت تا شهادت
جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه یزد
راز و نیاز با خدا
یک استکان چائی داغ
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
مهر و وفا (محمد حیدری)
صور اسرافیل
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ...
حامی
از الف (بچه بسیجی)
جاکفشی (یک بچه بسیجی هیئتی)
رفیق گام آخر (تلخند سیاسی)
بالی برای پرواز (محمد حیدری-2)
احمدی نژاد FANS
یوسف
متیوپات...یک... دانشجو
شهسوار دل
وبلاگ بسیج basij
بوریا
جلوه گاه دنیای آبی

اطلاع رسانی

به گوگل ریدرتان اضافه کنید

تبلیغات هیئت مجازی علی جان

طرح هجرت از بلاگفا

آگهی صلواتی می‌پذیریم

نسخه گام آخر در ورد پرس

          436744بازدید
^بالا^